بیل به چاقویکورت نگاه می کند که سه نفر به پل ارتباطی می رسند که شکسته است، آنها اسب های خود را رها می کنند و راهی طولانی را طی می کنند که سه روز طول می کشد تا آنها را بپوشانند. جک لحظه ای صمیمانه را با استیو به اشتراک می گذارد و رنج خانواده اش را فاش می کند. در طول سه سال مهاجرت آنها پسرش را بر اثر این بیماری از دست داد. نمایندگانی که به خانه می آیند از خود می پرسند که آیا مک کوی هرگز برمی گردد.