طبق سرنوشت، استلاظاهر می شود و بلافاصله فاگ را مورد سرزنش قرار می دهد و به او سیلی می زند که قلبش را شکسته و زن را در بلاتکلیفی رها کرده است. با استلا در کنارش، او از مصیبت خود صحبت می کند. از زمانی که استلا او را در فرانسه ترک کرد، اعتراف کرد که زندگی مختلطی داشته است. اگرچه او ساکن است و بچه و شوهر دارد، اما با ماجراجویی بزرگی که با فاگ به خود وعده داده بود، قابل مقایسه نیست. همانطور که خودش می گوید، قابل توجه نیست اما حداقل چیزی است.